- هجرت کردن (فُ تَ)
مهاجرت کردن. کوچ کردن. ارتحال ’: و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام’. (کلیله و دمنه). ’نشاید که ملک.... ا ز وطن مألوف هجرت کند. ’ (کلیله و دمنه). ’و بعد از ملک پرویز پیغمبر علیه السلام هجرت کرد از مکه به مدینه’. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 10) ، احتراز کردن. دوری کردن. (یادداشت به خط مؤلف) ، امتناع کردن. اعراض کردن. روبرتافتن. نکول کردن. (یادداشت به خط مؤلف)
